امین آبان بازیگر، نویسنده و کارگردان تاتر جنگیر در گفت و گوی اختصاصی با شهروند از فرآیند شکل گیری و اجرای تاتر جنگیر گفت.
گفت و گوی زیر را با امین آبان کارگردان این تاتر برگزیده با هم می خوانیم.
امین آبان بازیگر، نویسنده و کارگردان تاتر جنگیر در گفت و گوی اختصاصی با شهروند از فرآیند شکل گیری و اجرای تاتر جنگیر گفت. گفت و گوی زیر را با امین آبان کارگردان این تاتر برگزیده با هم می خوانیم. از اینکه اثر پرفروش جنگیر که رکورد استقبال تماشاگر را زد و حسابی سرو صدا کرد و نیز جوایز جشنواره را در بخشهای مختلف کسب کرده، کارگردانی که شامل دیپلم افتخار، تندیس جشنواره بوده،جوایزی مثل طراحی صحنه، بازیگری دوم و سوم زن و نیز کار برگزیده جشنواره شده و به جشنواره مناطق صعود کرد و از سویی حرفه ترین و نامدارترین افراد سینما به تماشای جنگیر نشستند شخصیت های شاخصی مثل استاد داریوش مهرجویی فقید به همراه وحیده محمدی فر فقید( سناریست و شاعر همسر جناب مهرجویی )زنده یاد امراالله صابری،بازیگر پیشکسوت و رضا دورمیشیان سینماگر به دیدن کارت نشستند و این همه شما و اثر را مورد تمجید قرار دادند چه احساسی دارید؟ امین آبان:احساسم خیلی خوب بود روی ابرها با ستاره ها بودم و قرار شد با جناب مهرجویی یک تئاتر مولتی مدیا دوباره کار کنیم که خانم محمدیفر به عنوان بازیگر در کار باشند و مونا مهرجویی دختر عزیزشان کارهای گرافیکی را انجام دهند و کلی فکر داشتیم و استاد از من فیلم نامه جدیدم را خواستند چون داستان این فیلمنامه را بسیار دوست داشتند اما با اتفاق ناگوار و فاجعه تلخ مهرجویی ها همه چیز از بهشت برایم جهنم شد،شدم مثل ارگ با شکوه بم بعد از زلزله،گیج، داغون،اما پابرجا و در حال ترمیم. به شما تسلیت می گویم، می دانم که چندین سال دستیارشون بودید و دوست نزدیک خانواده مهر جویی و بیشترین فیلم های خصوصی از استاد در آخرين روزهای زندگیشان از صفحه شما نشر و انتشار پیدا کرده مثل ساز زدن دون فرشما با استاد، فیلم تولدشان که برایشان جشن گرفتی،فیلم هایی که در حال در میان گذاشتن ایده هایشان با شما است، فیلم تمرینات تئاتر غرب واقعی که در حال کارگردانی شماست، در اجرای جنگیر که استاد مهرجویی تشریف آوردند من شاهد بودم که چقدر عاشقانه از شما و اثرت تمجید و تعریف کرد.
چه ویژگی امین آبان وی را امین آبان کرد، چه وقت با هنر آمیخته شد،آیا هنر وی را از دل آبان گرفت و امانت دار هنرش کرد: برای این مقدمه در گفتگو با شما از این بیت شعر استفاده می کنم که " دولت روشنگری آسان نمی آید به دست/ سوخت سرتا پای ما تا قابل باور شدیم هنرمند یک انسان است اما وجه تمایزهایی دارد،یعنی در برخورد با هستی صور گوناگون را در مییابد و خود صوراتی میگیرد،این وجوهات گاهی معرف او میشود و گاهی به برجستگیهای کاراکتر او منجر میشود که در تعمق بسیار سهمگین و در تامل دست نایافتنی است مثل یک هزارتوی باستانی راز آلود، هزار تویی با اتاقها و دالانهایی که بی انتهاست، گاهی روشن و گاهی خاموش که حتی درب ورودی و خروجی هم ندارد این هزارتوی هنرمندی غیرقابل توصیف و توضیح است، پس بیشتر اوقات درک نمیشود و باید فقط برایش مثال زد تا در ادراکات مقابل محق شود،چرا که روانشناسان هم از پاسخ به این که هنرمند چیست و کیست و چگونه میشود هنرمند شد درماندهاند و تنها می گویند "خلاقیت"،اما آیا خلاقیت همه چیز است یا از طرفی هم همه چیز هم نیست زیرا خلاقیت را نمی توان آموزش داد زیرا خلاقیت مانند پسر بچهای است که در درون هنرمند بیدار میشود و این بیدار کردن خلاقیت که همان پسر بچه کنجکاو است بسیار دشوار است زیرا آن پسر بچه تنبل در خواب سنگین تعطیلات است و در رویا هاش شهر بازی با شکوهی را می بیند که ارجح می داند که هیچگاه از خواب برنخیزد، یک سوال پیش میآید که چه چیزی انسان هنرمند را از بقیه افراد جدا می کند، من می گویم، در برخورد با خودش یعنی "خود شناسی" که اگر " معرفت شناختی" بشود یعنی به لاتین "اپیستمو لوژی " با آنتولژی که همان "هستی شناختی" است با سوالات و مسائل بنیادین روبه رو میشود،پس اندیشه می کند که آگاه شود، پس آگاهی مساله اصلی است زیرا هنرمند را مشرف برعلل و امور می کند تا عکس العمل متناسب را برگزیند تا از اشتباهاتش بکاهد همین است که او را الگو می کند یعنی اسوه ، او میخواهد علل اموری مانند امور اجتماعی و انسانی،امور طبیعی و حتی ماورای طبیعی و حتی علوم غریبه تسلط یابد، پس باید به باور مطمئنی برسد باور شیداگونه اما منطقی که حاصل تدب، استخراج ،استنباط و استنتاج عقلی همراه با خلاقیت است و از خود میپرسد که کجاست،کیست،چقدر میداند و باید چکار کند، و چگونه میتواند امیدوار باشد تا بهتر باشد او مدام در حال دریافت و انتقال است یعنی "حیرت" که او را به "قابلیت " " قابلیت معمولی" " قابلیت ویژه" و "ویژگی ممتاز" می رساند که مشخصه هنرمند است چه در غریزه چه در استعداد چه در آناتومی و خلق آثار و در نوع نگرش او به جهان یرامونش که ما در دیگر افراد نمی یابیم یا اگرهم بیابیم میشوند "مخاطب " و هنرمند است که این مفاهیم پنهان را هویدا و تولید می کند،هنرمند، البته هنرمند "مولف" یا پیشرو داریم و هنرمند" مقلد" یا پیرو یعنی دیگرانی که این فکر را از او دریافت میکنند و راهکار او را به کار می برند تا موفق شوند البته اشاره من به مبحث و مساله مولف و مقلد مبحث بسیار پیچیدهای است که بسنده میکنم به این مثال که مولف ماننده کسی است که از تشنگی و در موقعیت جانکاه یک کویر خشک،چشمه ای گوارا در دل گویر حادث میکند و سرخوش میشود و" مقلد" کسی است که از آن چشمه مینوشد و تنها لذت این تکنیک و فکر را میبرد و اگر از او بپرسی این چشمه از کجا آمده شانه هایش را بالا می اندازد و خرافه می تراشد، در هر حال هنرمند یعنی "ویژگی ممتاز" که گاهی روحیه فراتر رفتن از جامعه و همه دیگران است، فراتر رفتن از اندیشه دیگران حتی از قوانین از قوانین کهنه و ایجاد اندیشی تازه و عمل به آن اندیشه تازه،به قول فلاسفه "وحدت نظر و عمل" و با ایدئولوژی مبتنی بر مسالهای عمیق به استراتژی تبدیلش کند و تاکتیک تعریف کند تا برای دیگران نیز قابل انجام بشود که همان شیوه پیاده کردن ذهنیت در عالم عینیت است و تاکتیکش همان منطق عمل است، هنرمند همیشه و همواره در پی حقیقتی است پس میابدکه تنها راه این است باید" آگاه"شود و میفهمد آگاهی طریقی دارد و میداند که برای یاد گرفتن شنا باید به آب بزند در این میان یا خفه میشود یا شنا را یاد میگیرد و این یعنی خطر و خطر و به گفته "فردریچ نیچه " " ابر انسان " را اینگونه تعریف می کند رفتن از سمت حیوان به سمت ابر انسان راه رفتن بر روی یک طناب بندبازی نازک بر درهای ژرف است که بسیار خطرناک و سراسر سقوط است و باید خطر کرد و اگر سوقط کند نابودی سختی است، پس هنرمند برای" آگاهی" از حقیقت یا واقیعت خود را به شرایط ناگزیر، شرایط بحرانی بحری می افکند که طوفانی از آسیبها و معظلات و نوسانت سترگ است، او در دریای از مذاب آتشین پیاپی که نابودی و مرگ و نیستی در پی دارد خود را رها میکند بی هیچ نجات بخشی و تنها امید دارد فقط امید و امید که به حقیقت آرامش بخش میرسد، او حتی قانع به اندیشیدن به حقیقت هم راضی است یا حتی در راه حقیقت بودن نه رسیدن به مقصد که دریابد آنچه باید بداند، او در این ورطه به حتم به استیصال که همان عناصر دادایسم است میرسد ، ترد ومترود شود،محروم میشود،تنها میماند ، بهتان و ناسازها میشنود، از او سو استفاده میشود و نادیده گرفته میشود و این اتفاقات پریشانی او را مشدد میکند اما از حرکت نمی ایستد او از لذتها معمول چشم می پوشد و هزاران هزاران بلایا و نرسیدنها را به جان میخرد اما نمی ایستد، او در این طوفان و حوادث و رخ داد ها بلاخره به دریافت می رسد به آگاهی میرسد، آگاهی از حقیقت اصلی که همیشه نامعلوم است،آگاهی از حقیقتی درآمیخته که سرانجام ذوب شدن است، البته گاهی در حقیقت دیگران که عشق است می ماند، گاهی حقیقت خود که فنا ناپذیری است را کشف میکند و در این حالات است که نقصان ها،معایب و عیوب جهان را در راه تکامل به سمت جهانی بهتر شدن درمی یابد، او دیگر گنجینه از جوابهایی طلایی دارد که به او و جهان امنیت و آگاهی می دهد و تصمیم میگیرد که با تکنیکها در مدیاهای مختلف هنر پاسخها را به زیباترین شکل ممکن که بسیار دلچسب است به دیگران بشر هدیه دهد " گیفتت آرت " که همواره هدف از آن ایجاد الگویی درستی از انسانیت مسلم است،انسانی که غرق عدالت ، آزادی، عشق و راستی است در آن همیشه جهل متهم اصل است و متذکر گذشت زمان میشود و درک زمان آنی و حال را هشدار می دهد، هنرمند تنها کسی است که با آثارش همواره اعلام و اعلان میکند به گفته" ژان پل سارتر " همه موجودات نیست و نابود میشوند و این تنها انسان است که مرگ را تجربه می کند. در بدو ورودم به عالم حرفهای هنر در اندیشهام همیشه کلافهایی از سوالات بیجواب بود سوالاتی ترسناک و وحشتانداز، بلاخره با مشقات و زحمت کوه کنانه به جوابهایی رسیدم و تکنیک آموختم و رساناها را شناختم پس در قالب زیبا با بهترین شیوه ممکن که حتم به یقین هنربود و البته تئاتر که هنر زنده روانساز انسان است همان پرسشها از جهان را با پاسخهای دلچسب ارائه کردم در 26 اثری که به عنوان کارگردان ساختم در تمام ژانرهای تئاتر از تئاترهای صحنه تا تئاتر های بیرونی،بازی کردم و نوشتم،درنمایشنامههایی که برای دیگران نوشتم،در فیلمنامه ها،اشعارم، پشت تریبونها،میکروفنها،برنامهها،در شب شعرها در آلبومهایی که دکلمه کردم و حرف زدم و ساختم و بازی کردم،تلویزیون،رادیو، سینما و سعی کردم مفهوم این جمله از " برشت" باشم او می گوید آنکس که حقیقت را می داند دانا است و آنکس که حقیقت را می داند و نمی گوید شیاد است و من گفتم. امین آبان خودش را این گونه برسر انگشتان قلم تعریف می کند: "هستم اگر می روم گر نروم نیستم"...شاید این بیت شعر تعریف خوبی از من باشد از امین آبان، امکان دارد اگر این سوال لحظه ای بعد از من پرسیده شود با بیان دیگری خود را تعریف و تفسیر کنم یا به گفته دکارت " من فکر میکنم پس هستم "... یعنی به اندازه اندیشهات وجود داری.